ابزار وبمستر

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
داستان جن
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  لوگوی دوستان
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 6
کل بازدید : 481756
کل یادداشتها ها : 36

نوشته شده در تاریخ 87/11/22 ساعت 12:8 ص توسط حسین شمخالی


اعضاى هشت نفره یک خانواده قزوینى ادعا مى کنند که از ??ماه پیش یک «بچه جن» با آنان در ارتباط است ومى توانند به وسیله او از آنچه در آینده روى مى دهد مطلع شوند. فرزندان این خانواده پس از دوستى و آشنایى با این بچه «جن» دچار مشکلات شدید روحى و روانى شده اند.
• نخستین بار چه گذشت
خانه در محله اى قدیمى واقع شده است. پدر خانواده با نگرانى در مورد آنچه که روى داده مى گوید: ??ماه پیش بود. پسر کوچکم که ??ساله است دچار حالت تشنج گونه شدیدى شده و در ناحیه گردن تمام رگهایش متورم شده و عضلات دستها و صورتش به شدت منقبض شده بود. او با صداى وحشتناکى با تمام ما درگیر شده بود.
وى گفت: از اینکه پسرم دچار جنون آنى شده ترسیده بودم ونمى دانستم چه کار کنم، هیجان او به اندازه اى بود که همه به او خیره شده بودیم تا اینکه او جلوى آینه رفت و در آن شروع به حرف زدن کرد.
وى گفت: بعد از آن کم کم آرام شد و بعد با اشاره به ما گفت: این دختر دوست من است. ما هیچ کس را نمى دیدیم ولى او در آینه شروع به صحبت کردن با او که روز بعد وقتى سرسفره براى خوردن ناهار نشسته بودیم همسرم خواست پارچ آب را وسط سفره بگذارد، پسرم در یک لحظه پارچ را برداشته و به دیوار کوبید و گفت: مامان! حواست کجاست؟ چرا پارچ را روى سر دوست من مى گذارى؟ خیلى از این وضعیت احساس خطر کردم براى همین بود که همان روز پسرم را به نزد یک متخصص روانپزشکى بردم و مشکل را با آنان در میان گذاشتم ولى دکتر قرص آرامبخش براى او نوشت که هیچ تاثیرى روى او نداشت و تنها براى مدتى او را آرام مى کرد.

*دومین جن زده
وى گفت: وضعیت پسرم همه اعضاى خانواده را پریشان کرده بود. همه نگران وضعیت او بودیم و مى ترسیدیم که مبادا بلایى سر او بیاید. در این میان دخترم که تازه نامزد کرده بود بیشتر از بقیه احساس نگرانى مى کرد. بعد از چندروز متوجه شدم دخترم که پرشور، اجتماعى و سرو زبان دار بود، ساعتها گوشه اى مى نشیند و به حالت افسردگى مبتلا شده است.
دخترم دیگر از خانه بیرون نمى رفت و در گوشه اى مى نشست. ساعتها گریه مى کرد. فکر مى کردم به خاطر وضعیت برادرش به این روز افتاده است، ولى بعد از چندروز حالت عجیبى از او سر زد او ناخن هایش را به شدت مى جوید و در زمانى که در اتاق تنها بود با خودش حرف مى زد. نامزد دخترم از وضعیتى که پیش آمده بود گلایه مى کرد و رفتارهاى دخترم با او باعث شد که او ناراحت شود و سرانجام به توصیه من رفت و آمدش را به خانه ما کم کرد.
این پدر ادامه داد: دخترم در حرفهایش جسته و گریخته از دخترى حرف مى زد که ما قادر به دیدن او نبودیم. او کم کم دیگر جلوى ما با موجودى حرف مى زد که به چشم ما نمى آمد. هر روز شانه اى به دست مى گرفت و درهوا طورى تکان مى داد که انگار دارد موهاى کسى را شانه مى کند.
وى ادامه داد: چند روزى گذشت یک روز تشنج شدیدى به او دست داد و در یک لحظه به طرف من حمله کرد. از این رفتار دخترم تعجب کردم. او با ناراحتى به من گفت: بابا! تو مقصر تمام بدبختى هائى هستى که براى دوست من به وجود آمده است. سعى کردم او را آرام کنم. از او علت را پرسیدم و او گفت: تو دست هاى دوست مرا سوزانده اى.

*سومین جن زده
پدر مى گوید: پسر دیگرم هم بعد از مدت کوتاهى مثل آن دو شد. او هم از دوستى حرف مى زد که ما او را نمى دیدیم. مى دانستیم که این پسرمان هم مثل آن دوتاى دیگر جن زده شده است.

*پیشگویى
مادر خانواده در حالى که ناراحت است مى گوید: در شرایطى بودیم که نمى دانستیم چه کنیم. شوهرم و من به هر درى مى زدیم به نتیجه نمى رسیدیم. یک روز دخترم را شروع به نصیحت کردم و به او گفتم: دخترم تو چرا پدرت را آدمى سنگدل مى دانى که دوست تو را سوزانده است. او آدم مهربانى است. دخترم گفت: مى دانى که بابا قبلاً قصد ازدواج با شخص دیگرى را داشته است و اصلاً به تو هیچ علاقه اى ندارد. بعد هم گفت: زیاد نگران دایى نباش. دایى دچار ناراحتى کلیه است و تا ?? ماه دیگر مى میرد. ?? ماه بعد برادرم در بیمارستان جان سپرد. دیگر متوجه خطر جدى در نزدیک خودمان شده بودیم. هرکس آدرسى از پزشک، دعانویس و امامزاده مى داد بچه ها را به آنجا مى بردیم. حتى گفتند زنى در شمال کشور امکان تسخیر اجنه را دارد و ما بچه ها را به آنجا بردیم. خانه آن زن در روستایى دورافتاده بود. پیرزن بچه هایم را داخل اتاقى برد. صداى ضجه بچه هایم را مى شنیدم، دیوانه شده بودم نمى توانستم تحمل کنم. شوهرم هم وضعیت بدترى از من داشت پیرزن با سرسختى به ما اجازه واردشدن به اتاق را نمى داد.
وى گفت: پنج روز آنجا بودیم. بچه هایم آرامتر شده بودند. پیرزن به من گفت: مقصر اصلى تمام این ماجراها شوهر تو است. ولى نه من و نه شوهرم واقعاً علت را نمى دانستیم. چند روز بعد از بازگشتن به قزوین دوباره سردردها، تشنج ها، حرف زدن ها، شانه زدن موهاى دخترک جن و واگویه ها وپیشگویى ها شروع شد. هر روز وقتى سر سفره ناهار یا شام مى نشستیم مى دانستیم که دخترم قاشق قاشق به دوستش غذا مى دهد. او قاشق را پر مى کرد در هوا مى چرخاند و به سوى کسى که کنارش نشسته بود مى گرفت و غذاى درون قاشق در یک لحظه ناپدید مى شد، بى آنکه ببینیم کسى قاشق را به دهان مى برد.
پسر کوچک خانواده که ?? ساله است مى گوید: دوستم دخترى است کوچک. او مثل ما لباس مى پوشد ولى دست هاى او سوخته است. دوستم همیشه گریه مى کند و از پدرم ناراحت است.

*چرا؟
پسرک مى گوید: خب معلوم است پدرم دست هاى او را سوزانده است. پدر من، پدر ومادر او را هم سوزانده و کشته است. پسرک بغض مى کند و مى گوید: او در کنار من مى نشیند و من با اوحرف مى زنم و او اطلاعات زیادى را به من مى دهد.

*چهارمین جن زده
خاله بچه ها که از شنیدن وضعیت بچه هاى خواهرش نگران شده است راهى قزوین مى شود تا جویاى حال آنان شود ولى این زن بعد از چند روز اقامت در این خانه وقتى به خانه اش باز مى گردد، دچار همین حالات مى شود بر اثر پیش آمدن این حالات، همه از او فاصله مى گیرند و مشکلات زیادى براى او و خانواده اش پیش مى آید.

*کودکان جن زده محله
چند کودک و نوجوان که به نوعى از دوستان فرزندان این خانواده قزوینى هستند بعد از مدتى دچار حالات مشابهى مى شوند. وضعیت همسایگان محله به هم ریخته است. یکى از این خانواده ها که ادعا مى کند فرزندش جن زده شده یک کوچه بالاتر و دیگرى چند کوچه آن سوتر ساکن است.

*بچه جن
تمام این کودکان در مورد دوست کوچک خود مى گویند: او دخترى کوچک است. کاملاً شبیه انسان است. دست هایش سوخته است. لباس تمیز ومرتبى بر تن دارد. او همیشه در حال گریه وزارى است. موهایش بلند است و مثل همه انسانها حرف مى زند. پدر خانواده در مورد حالاتى که در تمام فرزندانش مشاهده کرده است مى گوید: وقتى در لحظاتى بچه هایم ادعا مى کنند که دوست جن شان را مى بینند دست هایشان مثل او از هم به دو طرف باز مى شود. عضلاتشان کشیده شده، چشمان شان کاملاً سرخ و پرخون و رگ هاى گردنشان متورم و چهره شان دگرگون مى شود.

*ادامه پیشگویى ها
بچه ها گاه و بى گاه از مرگ، نبودن همسایه، آمدن میهمان، کتک و دعوا در محل کار خبر مى دهند. در حالى که این پیشگویى ها تاکنون کاملاً درست بوده است. مادر بچه ها با گریه مى گوید: نمى دانم چرا بچه هایم اینطورى شده اند. از این وضعیت ناراحت هستیم. آنها بعد از تشنج با تزریق سرم و دارو آرام شده و به حالت عادى باز مى گردند.
• متخصصان چه مى گویند؟
یک کارشناس ارشد روانشناسى با اشاره به مشکلات روحى و روانى این افراد مى گوید: جن قابل لمس یا دیدن نیست. در احادیث و روایت اسلامى نیز به آن اشاره شده ولى به صورتى که این خانواده وبچه ها ادعا مى کنند نیست به احتمال قوى همه این افراد دچار ناراحتى روحى-روانى که زاده تخیل و تلقین است شده اند.








طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ